سایت «رأی من کجاست؟» (که من تابحال گذارم بهش نیفتاده بود) گزارشی دارد درباره خانواده یکی از شهدای روز ۲۵ خرداد. ظاهراً بچههای این سایت رفتهاند دیدن خانواده «رامین رمضانی» و گزارشی از این دیدار نوشتهاند:
هنوز خانواده رامین نمیتوانند این موضوع را فراموش کنند که روز تولد فرزند دلبندشان امسال با روز خاکسپاریاش مصادف شد. سخن از رامین رمضانی است. جوانی ۲۲ ساله و از شهدای حوادث پس از انتخابات که امسال روز تولد و خاکسپاریاش با هم برگزار شد. مادرش اشک میریزد و از گمنامی پسرش میگوید اینکه کمتر کسی از رامین عزیزش سخن میگوید. رامین نیز در روز ۲۵ خرداد ماه جاری در تجمع مسالمتآمیز میدان آزادی به ضرب رگبار گلوله به شهادت رسید.
مادر و پدر رامین هر دو هنوز سیاهپوش و عزادارند و هرگز نمیتوانند داغ از دست دادن پسر عزیزاشان را از یاد ببرند. مادر اشک میریزد و از رامین حقطلبش سخن میگوید. او که پس از اعلام نتایج انتخابات لحظهای چشم بر هم نگذاشت و برای دفاع از حقش کشته شد. مادر میگوید :«پسرم را یک شهید واقعی میدانم که برای دفاع از حقش کشته شد. او حقش را میخواست. رایش را میخواست، پس شهید است."
رامین جوان و پرشور که یک سرباز وظیفه در شهر زابل بود. درست ۴ روز قبل از شهادتش به تهران آمد. مادر او هرگز نمیتواند لحظه به لحظه روز وداع با فرزندش را از یاد ببرد. روزی که برای پسر دلبند و محبوبش غذای مورد علاقهاش را پخته بود. اما آن روز روز آخر دیدار مادر و فرزند شد. روزی که رامین با عجله از خانه بیرون رفت و هرگز هم به خانه کوچکشان باز نگشت.
پدر اشک می ریزد: «بین همه فرزندانم رامین جور دیگری بود. حقطلب و پرشور بود. کسی که هرگز نمیتوانست نسبت به مسائل جامعهاش بیتفاوت باشد و...» اشک اجازه ادامه سخنش را نمیدهد.
مادر از نگرانیهایش در آن روز میگوید: «خیلی نگران رامین بودم. اما هرگز فکر نمیکردم که حضورش در یک تجمع به کشته شدنش بیانجامد.» آن روز تا پاسی از شب مادر نگران دلبندش بود. تا آنکه تلفن خانه به صدا آمد و مادر با خوشحالی شماره رامین را بر دستگاه تلفن دید. اما وقتی با ذوق به تلفن جواب داد ناشناسی پشت خط از مشخصات رامین گفت و اینکه جنازهاش را در یکی از بیمارستانهای شهر دیده است.
مادر رامین باهقهق گریه ادامه میدهد: «وقتی کلمه جنازه را شنیدم فقط تلفن را روی آیفون قرار دادم و خودم با فریادی نقش بر زمین شدم...» هر چند آن روز پس از مراجعه به بیمارستان پدر و مادر رامین جنازهاش را تحویل نگرفتند. اما این خبر تلخ حقیقت داشت و چند روز بعد در آگاهی عکسی از رامین را به پدر و مادرش نشان میدهند و درست روز تولد ۲۲ سالگی رامین جنازهاش را به خانواده تحویل میدهند.
پدر که جنازه فرزندش را دیده سری تکان میدهد و سیمای بغضآلودش را به عکس پسرش میدوزد: «جای یک گلوله را روی سینهاش دیدم. گلوله ریه و کلیهاش را از بین برده بود...» و باز اشک امانش نمیدهد.
پدر و مادر رامین از این گلایهمندند که تاکنون هیچ رسیدگی درباره پرونده رامین نشده است. آنها میگویند هرگز از خون فرزندشان نمیگذرند.
پدر رامین میگوید: «بارها در کشورمان از اجرای عدالت سخن میگویند. اما این چگونه عدالتی است که با شهروندان مسلمانش این گونه رفتار میکند؟»
مادر رامین چشمهای خیسش را به نقطهای دوردست میدوزد. جایی که انگار فقط فرزند حقطلبش را میبیند: «بین مزار ندا و رامین فقط دو سه قدم فاصله است. هر وقت سر قبر ندا میروم با او حرف میزنم و میگویم ندای عزیز هر چند همه جا حرف تو است اما بدان که رامین پیشقراول تو شد و راه را برای شهادت تو باز کرد. مطمئنم که رامین از اینکه در این قطعه به خاک سپرده شده روحش شادمان است. جایی که انسانهای حقطلب بر خاک خفتهاند."
مادر رامین رمضانی میگوید: "پسرم آقای موسوی را خیلی دوست داشت. به او رأی داد و برای دفاع از رأیی که به او داده بود، درخون خود غلتید. ما آرزو داشتیم یک بار هم که شده آقای موسوی را که تبدیل به آرمان فرزند ما شده بود، از نزدیک ببینیم. که خوشبختانه تازگیها به دیدن ما آمد."
منطق شرکتکنندههای عشق ابدی
۲ هفته قبل

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر