کل نماهای صفحه

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

جواد لاريجاني :بازرگان از اسلام فهمي سطحي داشت!

شبکه جنبش راه سبز (جرس): جواد لاريجاني که هم اکنون دو تن از برادرانش ریاست دو قوه قضائیه و مقننه را بر عهده دارند با اشاره به اينكه مشي سكولار، امروز به عنوان اصلاح‌طلبي مطرح است، افزود: خط نفاق جديد يعني كساني كه خود را طرفدار سكولار مي‌دانند معتقدند كه اگر ما خود را با ليبراليسم همراه نكنيم، از بين خواهيم رفت.

محمد جواد لاريجاني دبير كميسيون حقوق بشر قوه قضائيه وشب گذشته با حضور در برنامه زنده تلويزيوني "ديروز،‌امروز،‌ فردا " با اشاره به دولت موقت بازرگان در زمان پيروزي انقلاب گفت: بازرگان انسان صريح و پيگيري بود البته زماني كه كشور در اوج استبداد قرار داشت، چيزي كه به عنوان مبارزه با استبداد موجود بود همه زير پرچم ماركسيست‌ها بود.


وي افزود: بازرگان چهره ضديت با استبداد را دارا بود و طرفدار مسلماني هم بود يعني در امور زندگي در يكي از آثارش مي‌گويد كه ما حكومت سوئيس را اگر شرب خمر را و اين مسائل را از آن برداريم، حكومت خوبي است.


اين كارشناس مسائل سياسي تصريح كرد: بازرگان از اسلام فهمي سطحي داشت و در احكام فقهي هم داراي نظر خوبي نبود، وي معتقد است كه ما بايد دنبال توجيه مباني فكر اسلامي بگرديم. البته اين را هم بايد بگويم كه بازرگان در حوزه مكانيك فرد فاضلي بود لذا اگر بخواهيم پيرو فهم اسلامي وي باشيم در انتها به منافقان يا جبهه ملي خواهيم رسيد.


وي با بيان اينكه امام در هيچ زمان جهت حركت نظام را در اختيار جبهه ملي و بازرگان قرار نداد، اضافه كرد: در نوشتن قانون اساسي و اجراي آن امام آنچه را كه درست مي‌دانست اجرا كرد. لذا امروز كشور راه درست را رفته و در منطقه و جهان كشوري بسيار تاثيرگذار شده است.


وي خاطرنشان كرد: در جريان حوادث پس از انتخابات و البته در طول دهه گذشته مشاهده كرديم كه جريان اصلاح‌طلبي با مشي سكولار ليبرال همراه شد؛ در دوران دولت اصلاحات تمام روزنامه‌هايي كه مشي اصلاح‌طلبي را تبليغ مي‌كردند داراي خط و مشي سكولار بودند.

پ ن:دیشب داشتم صدای آمریکا را نگاه می کردم ابراهیم نبوی مهمان برنامه زن امروز بود
در بخشی از صحبتهایش گفت:اصولامحمد جواد لاریجانی به طور اندیشمندانه ای مزخرف می گه
اکنون این سخن به طور کامل باورم شد

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

این فتنه برای بعضی‌ها بد هم نشد!

این فتنه برای بعضی‌ها بد هم نشد!


یكی از كارشناسان اقتصادی با ارسال فهرست برخی از این تناقضات، به «آینده» خواستار پاسخگویی به آن‌ها شد:

1- قرار گرفتن 47 میلیون ایرانی زیر خط فقر بر اساس آمار رسمی دولت و وعده از بین‌بردن فقر و فساد و تبعیض

2- بر زمین ماندن 75 درصد از اهداف برنامه چهارم در پایان آن و وعده سرعت دو برابر كشور نسبت به برنامه و چشم‌انداز

3- تورم متوسط 20 درصدی كشور طی چهار سال گذشته و وعده تورم تك‌رقمی در سال اول

4- عبور سود واقعی بانكی از 20 درصد و وعده كاهش آن به كمتر از 10 درصد

5- عدم ارائه لایحه بودجه سالانه پس از یك ماه از موعد قانونی و وعده افزایش همكاری با مجلس

6- اعلام یارانه نقدی كمتر از 20 هزار تومانی و وعده انتخاباتی یارانه 70 هزار تومانی

7- كسر افزایش حقوق قبل از انتخابات به صورت قسطی پس از انتخابات

8. تعطیلی رسمی پروژه‌های افتتاح شده قبل از انتخابات نظیر اتوبان پردیس و راه‌آهن تهران – شیراز

9- عدم دادن گزارش اجرای برنامه در چهار سال گذشته و وعده پاسخ‌گویی به دستگاه‌های قانونی

10- عدم افزایش حقوق كارمندان مطابق با نرخ تورم و وعده افزایش سطح رفاهی كارمندان

و...

زهرا رهنورد در مصاحبه با روز:


سازش نمی کنیم
به رسمیت نمی شناسیم

بیانیه شماره 17 میرحسین موسوی از سوی برخی گروهها و شخصیت های سیاسی نشانه به رسمیت شناختن دولت محمود احمدی نژاد ارزیابی شد و برخی تا بدانجا پیش رفتند که سخن از سازش پشت پرده رهبران جنبش سبز با حکومت به میان آوردند. امری که زهرا رهنورد در مصاحبه با "روز" آن رابه شدت رد و به صراحت اعلام کرد: "نه دولت احمدی نژاد را به رسمیت می شناسیم و نه سازش می کنیم بلکه صادقانه پی گیر حقوق و مطالبات مردم هستیم."

با خانم رهنورد در شرایطی مصاحبه کرده ایم که از یک سو فشارها بر میرحسین موسوی، با بازداشت مشاوران و نزدیکان اوافزایش یافته و از سوی دیگر شایعاتی مبنی بر سازش پشت پرده و به رسمیت شناختن دولت احمدی نژاد از سوی او و سایر رهبران جنبش سبز، پخش شده است. اما خانم رهنورد با وجود همه این فشارها و تهدیدها تصریح می کند: "سینه مان را سپر کرده ایم و آماده برای هرگونه تیر و حمله و تروری هستیم."

مصاحبه با زهرا رهنورد، استاد دانشگاه و نویسنده در پی می آید.

خانم رهنورد بعد از انتشار بیانیه هفدهم آقای موسوی، برخی اینگونه برداشت کرده اند که آقای موسوی، دولت محمود احمدی نژاد را به رسمیت شناخته است. چنین برداشتی درست است؟

برداشت شخصی من از بیانیه، این نیست، چون بندهای دیگر همین بیانیه تاکید دارد که تقلبی در کار بوده و انتخابات سالم نبوده است؛ وقتی در بیانیه بر این موضوع تاکید می شود، چگونه چنین برداشتی می شود؟ من فکر میکنم و برداشت من این است که از متن همین بیانیه به وضوح می توان فهمید که آقای موسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسمیت نمی شناسد.

ولی اکنون شایعات زیادی درباره سازش پشت پرده آقایان موسوی و کروبی و خاتمی مطرح است و امروز نیز برخی اخبار به نقل از آقای کروبی در مورد به رسمیت شناختن دولت احمدی نژاد منتشر شده است. برخی بیانیه آقای موسوی و سخنان امروز آقای کروبی را به سازش های پشت پرده تعبیر میکنند.

به هیچ وجه چنین چیزی نیست و سازشی در کار نیست. من در آن بیانیه نه تنها هیچ گونه سازشی نمی بینم بلکه آن بیانیه کف خواسته ها و آرمان های مردم است و حداقلی از خواسته های مردم و حکومت می تواند به راحتی این خواسته ها را عملی کند.

ولی حکومت این خواسته را نمی پذیرد یعنی تاکنون نپذیرفته؛ شما فکر میکنید به این خواسته ها تن خواهند داد؟

من نمی توانم آینده را پیش بینی کنم که چه اتفاقی خواهد افتاد و چه خواهد شد، فقط امیدوارم هر اتفاقی که می افتد به نفع ملت ایران باشد و به سربلندی ملت ایران ختم شود.میخواهم بر این نکته تاکید کنم که نه دولت احمدی نژاد را به رسمیت می شناسیم و نه پشت پرده سازش می کنیم.

با بازداشت های گسترده ای که موج دوم آن بعد از روز عاشورا آغاز شد، به نظر میرسد فضا بسته تر از سابق شده و از طرف دیگر شامل کسانی شده که به انقلاب خدمات زیادی کرده اند. به نظرتان این بازداشت ها تاثیری در حرکت مردمی خواهد داشت؟

این بازداشت ها کار بسیار غلط و اشتباهی است که متاسفانه همچنان هم ادامه دارد. بازداشت کسانی که حرفهای آزادیخواهانه میزنند و از حقوق مردم سخن می گویند هیچ محمل قانونی ندارد. باید توجه داشت که آرمان های آزادیخواهانه، دموکراسی طلبی، قانون گرایی و مردمسالاری دینی، پایه های خواسته های مردم است که "رای" نیز در درون همان قرار میگیرد؛ دستگیری ها که چه مردم عادی و چه شخصیت های سیاسی و مطبوعاتی و... را در بر می گیرد، محمل درست و قانونی ندارد. بازداشت شخصی مثل دکتر بهشتی که سمبل همه حق طلبی ها و اندیشمندی های جنبش و یک دلسوز دانشگاهی است چه فایده ای برای آقایان دارد؟ منظورم فقط شخص دکتر بهشتی نیست بلکه او را به عنوان سمبلی از عزیزان دربند می گویم که به خاطر آرمان های بلند و انسانی شان بازداشت شده اند. من همچنین می خواهم مساله زنان را به طور اخص مطرح و تاکید کنم که بازداشت شیرزنان فهیم و آگاه ایرانی، ضربه بزرگی به حیثیت جمهوری اسلامی میزند. زنانی که باید دراجتماع و دانشگاهها مشغول کار باشند اکنون در کنج زندان ها هستند و این موضوع سرافکندگی عظیمی در سطح ایران و جهان برای جمهوری اسلامی به دنبال دارد.

آیا این بازداشت ها و بگیر و ببندها تاثیری در حرکت مردم و جنبش سبز خواهد داشت؟

این دستگیری ها هیچ گونه تاثیری در خواست و حرکت مردم ندارد؛ مردم به شدت آگاه هستند و با شعور بالای سیاسی، مطالبات خود را پی گیری میکنند. اکنون این مردم هستند که پیشروی روشنفکران هستند، حتی روشنفکران ما به دنبال مردم حرکت می کنند.

خانم رهنورد تعداد زیادی از نزدیکان شما و همسرتان بازداشت شده اند؛برادرتان دوبار بازداشت شده و خواهرزاده آقای موسوی نیز به شهادت رسیده اند. این مسائل چه تاثیری در زندگی شخصی و خانوادگی شما داشته است؟

ما با جنبش سبز نفس می کشیم و زندگی می کنیم؛ خود من همیشه از سوی جریان های محافظه کار و واپس گرا سرکوب شده ام اما اندیشه هایم را مطرح کرده ام. متاسفانه فشارهایشان بر زنان آزادیخواه و من متمرکز شده و با اهانت ها و حاشیه سازی هایی که تازگی نیز ندارد و از سالها قبل جریان داشته، سعی در سرکوب ما داشته اند، اما اکنون دیگر حیا را خورده و آبرو را تف کرده اند. زمانی کتاب هایم را اجازه انتشار نمیدادند و کاری کردند که من زندگی کاری و اجتماعی ام را فقط در دانشگاه گذاشتم اما فشارها ادامه داشت. حالا شدید تر شده؛ هدف آنها این است که من وجود نداشته باشم، نفس نکشم و نباشم. حتی زندگی عاشقانه ما را نیز بر نمی تابند و سعی کردند حاشیه ها به وجود آورند اما همگان میدانند ما چه نوع زندگی ای داریم و این فشارها و تهدیدها، هیچ تاثیری در روند زندگی و فعالیت ها و آرمان های ما ندارد.

بیشتر میخواهم بدانم چه فضایی بر خانواده و فامیل و نزدیکان شما که این همه هزینه داده و میدهند حاکم است؟ آیا این هزینه ها تاثیری در رابطه آنها با آقای موسوی داشته است؟

این هزینه ها به خاطر آقای موسوی نیست بلکه به خاطر جنبش سبز است؛ ما فرد گرا نیستیم و فردگرایی نداریم و خانواده و فامیل ما نیز جدا از مردمی که هزینه میدهند نیستند. برادر من یک شخصیت کاملا علمی و متخصص است و هیچ نوع فعالیت سیاسی ندارد اما همچون سایر مردم هزینه میدهد. ما سینه مان را سپر کرده ایم و آماده برای هرگونه تیر و حمله و تروری هستیم.

خانم رهنورد خود شما نیز تاکنون سه بار مورد حمله قرار گرفته اید؛ گفته می شد افرادی که به شما حمله کردند از "خواهران بسیجی" بودند. ممکن است توضیح دهید اصل قضیه چه بود؟

من نمی توانم با اطمینان بگویم که بسیجی بوده اند اما می گویم که ماموریت داشته اندو از یک روز قبل از 16 آذر تا 18 آذر من در ناامنی شدید قرار داشتم. به طور مداوم تعقیب ام میکردند و یک بار سرم ریختند و بارها با حرفهای بسیار زشتی اهانت کردند. یکبار که حراست دانشگاه مرا به ماشین منتقل کرد تا از محل دور شوم، یک موتورسوار دستش را داخل ماشین کرد و گاز فلفل زد که به شدت حالم بد شد و مدتی مریض بودم و خونریزی کلیه داشتم. روزهای دیگر نیز حراست دانشگاه مراقبت میکرد. آن 4 روز تا 18 آذر یا توهین میکردند و یا حمله فیزیکی میکردند و هیچ گونه امنیتی نداشتم اما بعد از 18 آذر دست برداشتند و فعلا که خبری نیست.

شما نمی ترسید از اینکه یکباره حادثه ای برایتان به وجود آورند؟ آیا پیش بینی چنین حوادثی را کرده اید؟

آزادیخواهی و سلحشوری جزو آرمان های من در زندگی بوده و به خاطر همین از مرگ هم هیچ هراسی ندارم. قبلا گفتم سینه مان را سپر کرده ایم و من به شخصه آماده هرگونه تیر و حمله و تروری هستم.
منبع روز آنلاین


۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

آخرین اخبار زندانیان سیاسی و مطبوعاتی


زندان برای شرکت در نماز جمعه


لیلا طیری


گروگانگیری اعضای خانواده های فعالان سیاسی همراه با انتساب اتهام محاربه به بازداشت شدگان بعد از عاشورا، دو موضوعی است که افکار عمومی و محافل خبری و سیاسی ایران را به شدت نگران کرده است.

اتهام محاربه به بازداشت شدگان روز عاشورا اکنون دایره ای گسترده تر یافته و شامل فعالان حقوق بشر و برخی فعالان سیاسی نیز شده است. چنانکه برخی از اعضای دربند کمیته گزارشگران حقوق بشر نیز به محاربه متهم شده اند.

همزمان و در حالیکه برخی اخبار از تهدید خانواده دکتر علیرضا بهشتی، از سوی مقامات اطلاعاتی و امنیتی حکایت دارد، از علیرضا خلیجی اسکویی، داماد محمدرضا بهشتی هیچ خبری در دست نیست و نزدیکان او معتقدند بازداشت فرزند دکتر خلیجی، رئیس پیشین دانشگاه علامه طباطبائی و داماد محمدرضا بهشتی، برای تحت فشار قرار دادن فرزند ارشد شهید بهشتی برای عدول از مواضع اش صورت گرفته است.

علیرضا خلیجی هیچ گونه فعالیت سیاسی ندارد و بازداشت او پس از بازداشت دکتر علیرضا بهشتی، نوعی گروگان گیری محسوب می شود. در همین راستا وب سایت کلمه گزارش داده است که محمد رضا بهشتی عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران، پیش از این نیز بارها از سوی برخی نهاد ها تحت فشار قرار گرفته بود و اکنون برادر و داماد او در بازداشت به سر می برند.

اتهام تازه

علی پرویز از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر به سه سال حبس تعزیری محکوم شد. نسرین ستوده، وکیل این دانشجو، در گفتگو با "روز" اتهام موکلش را شرکت در نماز جمعه ای ذکر کرد که بعد از انتخابات 22 خرداد به امامت هاشمی رفسنجانی اقامه شده بود.

خانم ستوده توضیح داد: موکل من روز 12 آبان بازداشت شده و در قرار بازداشت او که به صورت کلی صادر شده بوده و اسم موکلم را نداشته، علت بازداشت "برای پیشگیری از حوادث" عنوان شده است. علتی مسخره و خنده دار که مبنای قانونی ندارد و از سوی دیگر مثل قصاص قبل از جنایت می ماند.

خانم ستوده با اشاره به تشکیل دادگاه این دانشجو در 20 روز پیش گفت: اتهام موکل من شرکت در نماز جمعه ای ذکر شده که آقای هاشمی امام جمعه آن بود و حکم بسیار سنگین و غیر منتظره سه سال حبس تعزیری از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب برای موکلم صادر شده است.

این وکیل دادگستری تصریح کرد: باید برای مردم مشخص شود شرکت در نمازجمعه واجب است؟ مستحب است ؟ و یا جرم است؟

اتهامات ساسان آقایی

خانواده ساسان آقایی در مصاحبه با "روز" اتهامات این روزنامه نگار را شرکت در تجمعات، نوشتن و امضای بیانیه های روزنامه نگاران و همکاری با سایت روزآنلاین اعلام کردند.

این در حالی است که این روزنامه نگار هیچ گونه همکاری با سایت "روز" نداشته است.به گفته خانواده ساسان آقایی که به تازگی با این روزنامه نگار در زندان اوین ملاقات کرده اند، وی از روحیه‌ خوبی برخوردار بوده و با دو دانشجو، یه سریلانکایی و یک نفر دیگر همبند است.

پرونده احمد قابل در دادگاه انقلاب

پرونده احمد قابل، پژوهشگر دینی به دادگاه انقلاب ارسال خواهد شد.خانواده این روحانی که روز شنبه موفق با ملاقات با او شده اند وضعیت عمومی او را خوب توصیف کرده و از انتقال این زندانی سیاسی از سلول انفرادی به بند عمومی خبر داده اند.

به گفته آنها، قرار بازداشت احمد قابل تمدید شده و بازجوی وی گفته است چون آقای قابل دادگاه ویژه روحانیت را قبول ندارد و آنرا غیر قانونی می داند، پرونده او به دادگاه انقلاب ارسال خواهد شد.

محاربه؛ اتهام گزارشگران حقوق بشر

کوهیار گودرزی، فعال حقوق بشر و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، که از ۲۹ آذرماه در بازداشت نیروهای امنیتی به سر می برد از سلول انفرادی به بند ۲۰۹ زندان اوین و یک سلول ۳ نفره منتقل شده است. اتهامات او محاربه، تبلیغ علیه نظام و حضور در تجمع های غیرقانونی عنوان شده است.

کمیته گزارشگران حقوق بشر خبر داده که کوهیار گودرزی در چند روز گذشته با سر شکسته و پانسمان شده مشاهده شده اما از علت شکستگی سر او اطلاعی در دسترس نیست.

این کمیته از فشار بر اعضای بازداشت شده این کمیته برای پذیرفتن اتهامات و همکاری با بازجوهای پرونده گزارش داده است. بنابر این گزارش، کوهیار گودرزی شرط همکاری با بازجوی خود را آزادی تمامی زندانیان سیاسی قرار داده است.مهرداد رحیمی، دیگر عضو این کمیته نیز در ملاقات با خانواده اش به تلاش بازجویان پرونده برای تفهیم اتهام محاربه اشاره کرده است.

منبع روز آنلاین

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

پایان بحران یا آتش زیر خاكستر


فرصت برای حل بحران به سرعت سپری می‌شود‍

در حالی كه كمتر از یك ماه تا برگزاری راهپیمایی 22 بهمن كه از سوی بدنه اجتماعی معترضان به عنوان فرصتی دیگر برای ابراز وجود اعلام شده باقی مانده است، تلاش‌های مؤثری در حل بحران اجتماعی موجود در كشور به چشم نمی‌خورد.

به گزارش خبرنگار «آینده»، با وجود گذشت حدود 220 روز از برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری، اصل موضوع اعتراض بخشی از جامعه نسبت به نتایج انتخابات و عملكرد پس از آن، هنوز توسط بخشی از مسئولان نظام نادیده گرفته می‌شود.

در روز 23 خرداد كه فضا برای اعتراض خیابانی شبیه دوران تبلیغات مهیا بود، عده‌ای از معترضین تندرو و تعدادی از اراذل و اوباش اقدام به آتش‌زدن اتوبوس و شكستن شیشه‌ها كردند و صداوسیما به بزرگ‌نمایی این موضوع و نسبت دادن آن به كل معترضین پرداخت. اما نتیجه‌ این جنگ روانی و تحریك میتینگ 24 خرداد در میدان ولیعصر(عج) چیزی جز دامن زدن به اعتراضات نبود كه بخشی از آن در راهپیمایی میلیونی 25 خرداد معترضین به نمایش درآمد.

پس از این راهپیمایی و حادثه دردناك پایگاه مقداد كه به كشته شدن 7 تن از معترضین و عابرین انجامید، به صورت طبیعی بخشی از معترضین از حضور در خیابان‌ها خودداری كردند اما باز هم راهپیمایی 28 خرداد با حضور صدها هزار تن از معترضان در میدان امام خمینی(ره) و خیابان‌های اطراف برگزار شد.

وقایع 30 خرداد و 18 تیر كه به كشته شدن تعداد زیادتری از معترضین و جنایت كهریزك انجامید، باز هم هزینه اعتراضات و فضای ارعاب معترضین را سنگین‌تر كرد، اما باز هم منجر به حل مسأله نشد و در نماز جمعه هاشمی رفسنجانی در 26 تیر و روز قدس شاهد حضور گسترده معترضان بودیم كه از سوی منابع رسمی بین 50 تا صد هزار نفر و از سوی معترضان بیش از 500 هزار نفر اعلام شد.

برگزاری دادگاه‌ها، تشدید برخوردها و امنیتی‌تر شدن فضای جامعه نیز اگرچه به كاهش حجم معترضان خیابانی در 13 آبان و 16 آذر انجامید، اما در مقابل مواضع آن‌ها را رادیكال‌تر نمود و با فراگیر شدن شعارهای ساختارشكنانه و توهین به رهبر انقلاب، موج جدیدی از اعتراضات شكل گرفت.

در این شرایط هر زمان كه فرصت مناسبی برای اعتراض به وجود می‌آمد، معترضین اقدام به ابراز وجود می‌كردند، از تشییع‌جنازه آیت‌الله منتظری در 30 آذر ماه در قم كه با حضور بیش از یك صد هزار نفر از معترضان برگزار شد و طی آن شعارهای ساختارشكنانه فراگیر گردید تا وقایع روز عاشورا و مسابقه پیامك برنامه نود و ناآرامی‌های پراكنده در دنشگاه‌ها، شاهد ابراز وجود معترضان بوده‌ایم.

اكنون پس از گذشت هفت ماه صداوسیما در حال تجدیدنظر رویه ارعاب، توهین و توجیه نظر گذشته و روی آوردن به اقناع و مناظره است كه اگر چه اقدام مثبتی محسوب می‌شود، اما بسیار دیر و با روندی كند و متناقض به پیش می‌رود و در فواصل بحث مناظره‌كنندگان، شعارهای تحریك‌آمیز و تند روز نهم دی ماه از همین برنامه پخش می‌گردد.

به نظر می‌رسد اكنون معترضان به انتخابات كه پتانسیل آنان در جامعه بنابر آمار رسمی انتخابات حدود 14 میلیون نفر برآورد می‌شود، به سه گروه معترضان خاموش و كم‌هزینه، معترضان مسالمت‌آمیز و در چارچوب نظام و معترضان تندرو و ساختارشكن تقسیم شده‌اند و اگرچه گروه سوم در صحنه خیابان‌ها حضور می‌یابد، اما گروه دوم در اجتماعات قانونی یا اعتراض مجازی و مدنی شركت می‌كند و گروه نخست كه بخش اعظم معترضان هستند منتظر فرصت مناسب و كم‌هزینه‌تر برای ابراز وجود هستند.

انتظار ریزش معترضین و اقناع آن‌ها نسبت به انتخابات و حوادث پس از آن در حالی از سوی مسئولان نظام مطرح می‌شود كه رسانه ملی طی هفت ماه گذشته عملاً اقدام موثری در جهت اقناع این بخش گسترده از مخاطبان خود كه بسیاری از آنان به رسانه‌های غیررسمی نظیر شبكه‌های ماهواره‌ای و سایت‌های اینترنتی دسترسی دارند، به عمل نیاورده و دستگاه‌های انتظامی، امنیتی و قضایی هم اقدام آشكاری در جهت مجازات نیروهای متخلف در حوادث 25 خرداد، 30 خرداد، 18 تیر، كهریزك و روز عاشورا مشابه دادگاه‌های فعالان سیاسی به عمل نیاورده‌اند و همچنان خط اصلی نظام، وادار كردن معترضان به انصراف از اعتراض از طریق جنگ روانی و ایجاد فضای سنگین در جامعه است در حالی كه ناكارآمدی این روش اثبات شده است.

در شرایط فعلی كه از یك سو مهندس موسوی محورهای مشخصی را برای حل بحران و پایان اعتراضات بیان كرده و حتی اجرای بخشی از آن‌ها را پیام نظام برای اصلاح امور دانسته، پس از دو هفته تندروترین افراد حامی دولت نیز پذیرفتند كه نوعی عقب‌نشینی در این بیانیه دیده می‌شود و از سوی دیگر چهار هفته تا راهپیمایی 22 بهمن فرصت باقی‌مانده است كه می‌توان با استفاده از شیوه‌های عقلانی و پایبندی به قانون نسبت به حل یا دست كم كاهش ابعاد بحران اجتماعی موجود اقدام كرد، پیش از آن‌كه فضای نسبتاً آرام فعلی با دمیده شدن در آتش زیر خاكستر دوباره ملتهب گردد.
منبع:سایت آینده


۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

سخنان منتشر نشده میرحسین

ابوالفضل فاتح -

ابوالفضل فاتح رئیس کمیته رسانه و تبلیغات ستاد انتخاباتی موسوی در انتخابات دوره دهم در یادداشتی با اشاره به بازداشت های بعد از عاشورا و دستگیری حلقه اول یاران مهندس میرحسین موسوی نوشته است:شاید بسیاری از مردم حلقه ی نخست مهندس را نشناسند. باقریان، بهزادیان، بهشتی، عرب مازار، بهشتی شیرازی، مومنی ، فروزنده و … نیک اندیشانی هستند که در همه ی سالهای پس از انقلاب بی تمایل به ثروت و شهرت در اندیشه ی خدمت به دین و میهن بوده اند.
به گزارش «کلمه»، او سپس با بررسی اوضاع کشور بعد از انتخابات دیدگاه خود را درباره بیانیه هفدهم مهندس موسوی نوشته است.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:

برای تاریخ

آنگاه که نادرشاه بر سریر قدرت نشست، در تصورش نمی گنجید که روزی کار به جایی خواهد رسید که دستور خواهد داد تا چشمان فرزندش را از حدقه بیرون آورند. روزی که امیر کبیر به صدر اعظمی برگزیده شد، در مخیله ناصر الدین شاه نبود که به دستور او امیر را به قتل خواهند رساند. تاریخ ما پر است از صحنه های حیرت انگیزی که سعایت پیشگان و تملق پیشگان دربار پدید آورده اند. و این منحصر به دربار نبوده که گاه گریبان حلقه های روشنفکران و بیوت علما را نیز گرفته است. کسانی بوده اند که سعایت این و آن را نزد مراجع و علما برده تا شاید رقیبی را از میدان به در برده یا آتش کین و حسدی را فرو نشانند. اما هنر تاریخ آن است که وقتی از رخدادها فاصله گرفته و غبارها فرو می نشیند، حقایق را برملا خواهد کرد.

اگر مردم دوران امیر کبیر برای مدتی به دلیل تبلیغات حکومت تصور می کردند که امیر به مرگ طبیعی از دنیا رفته،امروز احدی نیست که نداند حقیقت چه بوده است و شرم نثار چه کسانی است. اگر با امیر چنان شد، اگر با میرزای جنگلی، اسد آبادی، فضل الله، مدرس، مصدق و کاشانی و نواب و شریعتی چنان رفت، همه و همه از سوی جریانات و کسانی بود که ملت ما علیه آنان انقلاب کرد. افسوس بزرگ آنگاه خواهد بود که در نظام جمهوری اسلامی با بزرگان و عزیزان چنان رود که سنت پیشینیان بوده است.
شاید بسیاری از مردم حلقه ی نخست مهندس را نشناسند. باقریان، بهزادیان، بهشتی، عرب مازار، بهشتی شیرازی، مومنی و فروزنده و … نیک اندیشانی هستند که در همه ی سالهای پس از انقلاب بی تمایل به ثروت و شهرت در اندیشه ی خدمت به دین و میهن بوده اند. همراهی آنان با میرحسین نه به ایام انتخابات که به سالهای دوری بر می گردد که هیچکدام بازگشت مهندس به عرصه ی انتخابات را چندان محتمل نمی دانستند.

اگر روزی مباحث این عزیزان در محضر مهندس علنی شود، همه خواهند دید که چه دلهای بی قرار خدمت به کشور و انقلاب و چه سرمایه های بزرگی حلقه ی نخست و پاک مهندس بوده اند. آنها نه حلقه ی تملق و دروغ و نه حلقه ی طمع و تطمیع و نه حلقه ی خشونت و تهدید و نه حلقه ی دروغ و تفسیق و نه حلقه ی نیرنگ و تزویر که حلقه ی شرف و صداقت، تقوا و فضیلت و انسانیت و مروت بوده اند. مردمانی به غایت خودساخته و رشید. آنان نظام را به ارزشها و کارکردش پایدار می دانستند و همت خود را مصروف آن کرده بودند نه آنکه نظام و آبروی دین را مصروف خود.

طرفه آن که امروز همگی به قهر قدرت، باران تهمت و گوشه ی زندان را تجربه می کنند. البته افسوس بزرگتر، ظلمی است که به مردم منتقد کوچه و خیابان و این عزیزان و شخصیت هایی چون مهندس و خاتمی و سیدحسن و هاشمی و کروبی و صانعی و …می شود و جانکاهتر آنکه این نه در دوران تباه قاجار و پهلوی که در دوران انقلاب عزیزمان و به نام نظام عزیزی صورت می گیرد که به بهای صدها هزار شهید برای برهم ریختن این سنت های غلط پایه گذاری شده است.
به بسیاری از مدعیان باید حق داد که متمسک به شعارهای اسلامی و انقلابی باشند، چرا که در غیر این صورت متاعی برای عرضه به مردم ندارند؛ نه سابقه ای نه لاحقه ای نه عملکرد افتخار آمیزی و نه علم و هنر و حتی ادبی،اما آنان حق ندارند یک انقلاب را از گذشته و هویت و موسسانش جدا کنند.

آنان برای نیل به ترفند خود که همانا مصادره ی انقلاب و نظامی است که در آن سهم نداشته اند، جمهوریت و اسلامیت را توامان نشانه رفته، قانون اساسی را تحریف و با ایجاد دورهای به ظاهر قانونی، مردم را دور زدند. شهیدان بزرگی چون بهشتی و مطهری و حتی امام عظیم الشان را از تربیت فرزندان و اهل بیت و شناخت نزدیکان و همکاران عاجز معرفی کردند و حتی از جماران نگذشتند و عزم موسسه یا همان فدک اهل بیت امام و انقلاب را کردند. و اینک چنان از خویشتن غره اند که پا به وادی پیامبران الهی گذاشته و نستجیربالله آنان را نیز از طعن خود بی نصیب نساخته اند.

انشاء الله ده سال دیگر روشن خواهد شد که اینان کیستند و که بودند و در مقابل دلسوزان واقعی کشور چه سودایی در دل و سر داشته اند. روزی به آقای مهندس موسوی عرض کردم که کشور ما از ماجرای دکتر مصدق و آیت الله کاشانی صرف نظر از آنکه حق به چه میزان و با که بود، بهره ی چندانی نبرد جز آنکه دیکتاتوری شاه سالهای بیشتری بر کشور سایه انداخت. این نگرانی هست که ماجرای شما و حضرت آیت الله خامنه ای نیز تکرار تاریخ شود و در پی آن دشواری ها افزونتر شود. گفت: “من همه ی تلاشم را کرده و می کنم که چنین نشود و هر قدم مثبتی را پاسخ خواهم داد”.

چند روزی از انتخابات گذشته بود. مهندس را اندیشناک دیدم. پرسیدم، گفت: “هرگاه حقیقت غیر آن باشد که می دانیم، فورا به مردم اعلام خواهم کرد و باکی از آبروی خود ندارم. حتی اگر می دانستم که مسئولان امر تا این اندازه و با این میزان هزینه، به کاندیدای دیگر علاقه دارند، فکر دیگری می کردم”. می گفت: “اگر به راهپیمایی می رفتم برای آن بود که در کنار مردمی باشم که تقاضایی جز مطالبه ی مسالمت آمیز حق خود ندارند. بیم دارم که بر آنان بسیار سخت بگیرند. نمی توانم اینجا بنشینم و آنان را تنها رها کنم. شاید حضور ما تندخویان را به ملاحظه وادار کند”.

پس از حوادث چند روز نخست پس از انتخابات و دستگیریها و برخوردها و خشونت های حیرت انگیز می گفت:”اگر چنین پیش برود، آینده آبستن تلاطم و بحرانهای سنگین و بسیاری است. جوانان این نسل متفاوتند. اگر بی تدبیری ها و بی مسئولیتی ها ادامه یابد، در آینده بسیاری به دست اندرکاران امروز اعتماد نخواهند کرد.اگر برای ما نیزآبرویی مانده باشد شاید بتوانیم به نفع امام وانقلاب و مردم و در عبور از دشواری های آن روز کمک کنیم. در غیر این صورت بیم است کعه از همه عبور کنند و این نگرانی بسیار بزرگی است”.

آری این شانس بزرگ انقلاب و نظام ماست که رهبران منتفدانش شخصیت هایی چون موسوی و خاتمی و کروبی اند. شخصیت هایی که دست آخر هر بحران و رخدادی را هر چند بزرگ به نفع انقلاب اسلامی و مردم فیصله می دهند. و افسوس که کسانی به خیال خود و چه بسا به عمد و توطئه می خواهند نعمت بزرگ این مصلحان را از مردم و کشور سلب کنند و آن روز چه بسا اوضاع به دست کسانی همچون خودشان بیافتد که هر چه هزینه ها بیشتر شود، خوشحال تر خواهند بود و بیمی از هزینه های تحمیلی به مردم نخواهند داشت.

به یاد دارم پس از شهادت سید علی موسوی می گفت: “دل من برای انقلاب، مردم و جمهوری اسلامی می سوزد که گرفتار این همه بی تدبیری، دروغ و ظلم شده است. به جای شنیدن صدای مردم و پاسخ منطقی و قانونمند به آنان تعدی می شود. برای خودم آبرویی قائل نیستم. از من می خواهند که مرزبندی هایم را روشن کنم؛ چیزی که بر همگان روشن است. ما را چه به بیگانه ما را چه به معاندان، ما را چه به ساختارشکنی؟ انشاء الله روزی ابعاد توطئه هایی نظیر پاره کردن تصویر حضرت امام و برخی وقایع تلخ عاشورا و ترور و قتل مردم بی دفاع آشکار خواهد شد. بگذار هرچه می خواهند بگویند و بکنند. ما را وابسته و بی دین معرفی کنند،اما خدایی هم هست.آنچه بود و هست سرمایه ای از امام و انقلاب است و فدای آن خواهد شد، ما چیزی نمی خواهیم جز آنچه برای آن انقلاب کرده ایم و این نظام برای تحقق آن بنا شده. راه درست برای تصمیم گیرندگان توجه به حقوق مردم و وفاداری به ارزشهای بنیادی اسلام و انقلاب است نه اتهام افکنی و خشونت و دستگیری و تک صدایی”.

این کجا و دروغ های رسانه های دروغ کجا. انشاء ا…روزی خواهد رسید که یکایک خبرها و اظهار نظرها در پیشگاه تاریخ مورد مداقه خواهد بود و آن روز بانیان تو لید انبوه دروغ که تا مرز انگلیسی و آمریکایی و اسرائیلی خواندن مهندس و متهم ساختن او به ترور مشکوک و ناجوانمردانه ی خواهر زاده اش پیش رفتند، رسوا و شرمسار خواهند شد.
با آنکه بسیاری از اعتراضات خودجوش بود، همواره همگان را به پرهیز از خشونت و مراقبت از افتادن در دام آشوب دعوت کردند و در هفده بیانیه ی خود ادب حضور و انتقاد سیاسی را به همگان آموختند و به شدت مراقب سطح مطالبات بودند. همه ی امکان ارتباطی و تشکیلاتی اش با مردم را قطع کردند تا صدایش به درستی شنیده نشود و آنگاه اگر در گوشه و کنار داخل یا خارج با نماد سبز یا به نام سبز موضعی گرفته شد یا عملی انجام شد همه را به نام او نوشتند، حال آنکه در مقابل با همه ی تشکیلات عریض و طویل، خود را از آنچه به نامشان و با لباسشان در خیابان یا زندان بر خلاف قانون و اخلاق و بر علیه مردم انجام می شد، مبرا می دانستند و مسولیتی متقبل نمی شدند و یک سره همه چیز را تکذیب می کردند.

با آنکه حلقه ی نخست مهندس افرادی شناخته شده و جریان اصیل سبز مواضع روشن و مشخصی دارد و مهندس دیدگا ههای خود را از طریق بیانیه های رسمی بیان می کند، هر آنچه که در داخل و خارج از سوی هر کس و با هر انگیزه ای بیان می شود، به ناحق منتسب به ایشان می کنند و سپس می خواهند مهندس در برابر هر یک موضع بگیرد با آنکه می دانند نسبتی با مهندس ندارد. حال آن که از صبح تا شام،این سو و آن سو به نام دفاع از دولت و ولایت و حتی اسلام، بی شمار عمل ناصواب صورت می گیرد و کسی هم به خود زحمت تایید و تکذیب نمی دهد که بماند بسیاری را هم تحت حمایت و پوشش قرار می دهند.

درایام انتخابات و بعد از آن علیرغم مضایق رسانه ای، ایشان و ستاد با هیچ مقام خارجی یا رسانه ی فارسی زبان بیگانه گفت و گو نکردند و بر عکس دیگران، هرگز پیغام و پسغامی نیز به دول خارجی نفرستادند که اگر طی انتخابات دولت را در اختیار بگیرند چه خواهند کرد، اما فتنه گرانی بودند که فتنه گری می کردند و به دروغ چهره ی دیگری از مهندس معرفی می کردند. چه صحنه ها و سایت ها از جمله سایت “انتخاب دهم” که خودشان راه نیانداختند و چه مطالب که خودشان منتشر نکردند و چه شعارها که خودشان سر ندادند و یا نسبت ندادند.

کیست که نداند شعار “جمهوری ایرانی” و “نه غزه نه لبنان” و “توهین به اصل ولایت فقیه یا رهبری” ربطی به مهندس نداشت.
به عنوان نمونه دیگر یادم هست که مصاحبه ای ساختگی از رییس ستاد آقای دکتر بهزادیان منتشر کردند که گفته است میلیارد ها از این و آن بودجه دریافت کرده، حال آن که کل بودجه ی ستاد به چهار میلیارد تومان نرسید، بودجه ای که در برابر هزینه های رسمی و غیر رسمی رقیب ارزنی هم محسوب نمی شد. یا یادم هست که مهندس از معدود مصاحبه با رسانه های غیر فارسی زبان خارجی، چند روز به انتخابات مصاحبه ی کوتاهی با تایمز لندن داشتند. هنوز که هنوز هست، خط و ربط تایمز در انتخابات ایران برایم روشن نیست. آنها همچون سی ان ان ارتباط وثیقی با ستاد کاندیدای رقیب داشتند.

به هر حال در این مصاحبه ظاهرا نقل قولی به مهندس نسبت داده شده بود که ایشان گفته، قدرت رهبری پس از انتخابات با ادامه ی حضور مردم در خیابان مهار خواهد شد. آن را مستمسکی قرار دادند که بگویند ما برای بعد از انتخابات برنامه ای داشته ایم. بعدا نیز این مصاحبه گویا به نظر رهبری معظم انقلاب رسیده بود. یکی دو روز بعد از انتخابات آقای مرندی با من تماس گرفتند و پرسیدند. گفتم چگونه شما باور می کنید که مهندس موسوی چنین بگوید. حتی اگر کسی بخواهد چنین بکند عقل سیاسی اش حکم می کند که چنین نگوید. در همان فضای شلوغ بعد از انتخابات حضوری نیز از آقای مهندس پرسیدم. قویا تکذیب کرد و گفت من را که می شناسی. چرا باید چنین بگویم.
می خواهم بگویم همواره کسانی بودند و هستند که بخواهند شکاف ها و بد بینی هایی را دامن بزنند و راه را برای اهداف شوم و استیلا طلبانه ی خود باز نمایند. کسی برنامه ای برای بعد از انتخابات نداشت و ما خود را پیروز طبیعی انتخابات می دانستیم، اما هر روز می شنیدیم که قرار است پس از انتخابات چنین شود و چنان شود و امروز می بینیم که احکام برخی دستگیری ها قبل از انتخابات صادر شده بود.

باز هم می گویم ما به اندازه ی بعضی با هوش نبودیم که تا اینجای مسئله را ببینیم، چرا که در آن مشارکتی نداشتیم. آنها نیاز داشتند برای جا انداختن اقدامات خطرناک و تحلیل معیوب خود، شخصیت های موثری را دستگیر کنند تا امکان مدیریت فضا کم شود و سپس صحنه هایی یا اعترافاتی را بسازند و یا آنچنان بر برخی مردم سخت بگیرند که سطح مطالبات بالا رود، شعاری بدهند و یا اقدامی بکنند.

حتی از این که احیانا پای معاندی باز شود، ذوق زده شوند که هان دیدید نگفتیم، این همان چیزی است که شما به دنبال آن هستید. و سپس این همه را سند کنند که آری کودتای مخملی در بین بوده و تصمیم بر براندازی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی آن هم توسط موسسان آن، عجبا. آری ظلم به نظام ناصواب است، امااین صحنه سازی ها و این خشونت ها و رفتارها و سوء استفاده از قانون، ظلم به مردم و نظام بود نه انتقادها و دلسوزی های شخصیت هایی چون مهندس موسوی. اگر چنان ناجوانمردانه همه چیز و همه کس را نمی پاشاندند، کمترین ناهنجاری در این سو رخ نمی داد کما اینکه در تمام ایام منتهی به انتخابات، صبح تا شام مردم به خیابان ها آمدند و آب از آب تکان نخورد. اما خودشان با آن همه امکانات در این چند ماه به اندازه ی بیست سال اشتباه یا ظلم کردند و بدترین چهره از جمهوری اسلامی را معرفی کردند و یک بار هم یک سوزن به خودشان نزدند.

اوج دلسوزی شخصیت هایی چون مهندس موسوی برای کشور و انقلاب و مردم آنجا هویدا می شود که وقتی می بینند برای باز کردن معبری باید آبروی خود را هزینه کنند، دریغی به میان نمی آورند. پس از صدور بیانیه تاریخی،بزرگ و مصلحانه ی هفدهم که انشاء الله برکاتش روز به روز آشکارتر خواهد شد، می گفت “باید کاری می کردم، این کمترین خواسته هایی بود که می توانستم برای خروج کشوراز بحران بیان کنم. امیدوارم درک شود”. گفتم با خدا معامله کردید، گفت “من کسی نیستم، هیچکس. اما امیدوارم خداوند در این خیر و مصلحت مردم و کشور و نظام را قرار دهد. من دلم روشن است به یاری خدا”.

گرچه مهندس در قلوب مردم جای دارد، یکی از مظلوم ترین و تنهاترین مردان انقلاب است. یارانش را گرفته، تشکیلاتش را منهدم،ارتباطاتش را قطع و به هر تهمتی او را رانده اند. اگر صدایش را بشنوی تغییری در آن نمی بینی، جز همان صدای نجیب و امیدوار و آرام که نگران کشور است. او برای خود چیزی نمی خواهد و تنها به مردم می اندیشد. او می گوید: “مردم ما مردمان بسیار خوبی اند. با آنان شفقت کنید. بسیاری از امور بهبود خواهد یافت”. انشاء الله در گذر زمان حقایق به تدریج آشکار خواهد شد. چه سانسور و متهمش کنند و چه تحریفش، او سیمای صداقت و نجابت و شرف است و در پهنه ی تاریخ ما به عنوان مصلحی بزرگ و تعیین کننده، پایدار خواهد ماند. حیف است که چنین نسل کشی سیاسی و چنین مهمانکشی هایی به نام نظام جمهوری اسلامی ثبت شود و آنچه با نخست وزیر امام و روسای جمهور بعد و موسسان انقلاب و مردم منتقد رفته است، قصه ی تاریخ شود و سنت های غلط گذشته را تداعی کند. و همینطور حیف است که آبروی مدیریت انقلاب، گرو افراطی گری حلقه هایی شود که جز شرم نمی آفرینند.
امام عظیم الشان، قانون اساسی و نظامی بی آلترناتیو را برای این ملت بزرگ معماری کرد. لذا با وجود انتقادهای وسیع و بعضا جدی تر به نحوه ی اجرای قانون اساسی و مدیریت کشور، هیچ عاقلی دل به نظام دیگری که مورد علاقه ی بیگانگان و غیر موحدان باشد نخواهد بست. اما روشن است که فاصله از مبنای مردمی و آزادیخواه انقلاب اسلامی و بستن باب اصلاح، سرنوشت همین نظام بی آلترناتیو را خدای ناکرده با سعودی ها و عثمانی ها بیوند خواهد زد. مگر تاریخ حکومت های پس از پیامبر اعظم (ص) جز دوره های کوتاهی جز این بوده است؟

ترور های ناجوانمردانه و حساب شده ی اخیر در تداوم ترور معنوی شخصیت های ریشه دار به همراه شکاف آفرینیِ هدفمند و پروژه ای در سطوح تعیین کننده و تاثیرگذار، شرایط خطیری را یادآور می شود. نفوذی عمیق و خطرناک صورت پذیرفته است. تا فرصت هست، تا هنوز الفتی هست، تا نسل نخست انقلاب هست، تا هنوز احتمال اجماعی هست، تا خاطره ی همنشینی با امام هست، تا بزرگان و مراجع عظام هستند، تا رهبری انقلاب هستند، تا مهندس موسوی هست، تا خاتمی و کروبی و هاشمی هستند باید فکری کرد. در غیر این صورت، خدای ناکرده حسرت غفلت از امروز بر جای خواهد ماند.

منبع: وبسایت کلمه

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

روایت یکی از دوستانم از تشییع جنازه مسعود علی‌محمدی

به نام خدا

سلام؛ این یک متن علمی یا منطقی یا عقلانی نیست. صرفا یک روایت است.

پنج شنبه بیست و چهار دی سال هشتاد و هشت، جنازه دکتر علیمحمدی که همه او را شهید می خوانند، از جلوی منزلش به حرکت درآمد. تشییع کنندگان دو گروه بودند..

یک گروه جلو می رفتند، اعتماد به نفس، بلندگو، وانت، موتور و بعضا بیسیم داشتند، شعار مرگ بر این و آن می دادند، نوحه می­گذاشتند و به واسطه یاد امام و شهدا دلهایشان می رفت کرب­وبلا. طبعا جنازه را آنها بردند و سوار ماشین کردند و به همین ترتیب جلو رفتند و از کوچه مهر سوم وارد خیابان فاطمیه(سهیل) شدند..

کلاً امنیت کوچه ها و خیابان های اطراف با حضور تعداد بسیار زیادی (به نسبت یک تشییع جنازه) نیروهای انتظامی، سپاهی و بسیجی تامین می شد. موتورهای هزار و بیسیم و سپر و .... هم داشتند.

گروه دوم عمدتا دانشجوهای دانشگاه تهران و شاگردان خود آقای علیمحمدی بودند، که سعی می کردند فاصله شان را با گروه اول حفظ کنند و کمی جلوی منزل دکتر ایستادند تا گروه اول برسد سر کوچه، بعد راه بیفتند. البته دوستان نیروی انتظامی از ایشان مصرانه می خواستند تا حرکت کنند. این گروه فقط می خواستند تا در تشییع استادشان با گروه اول قاطی نشوند. از این گروه فقط صدای لااله الی الله و صلوات شنیده می شد. فقط.

داخل خیابان سهیل، کمی جلوتر وانت شعارگو ایستاد. گویا اصرار داشتند که جمعیت به هم متصل شود. گروه اول بعد شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل، معتقد بودند که این (دکتر علیمحمدی) گل پرپر آنهاست و هدیه به رهبر آنهاست. این شعار دانشجویان را به شدت منقلب می کرد و می­دیدم که لبشان را گاز می­گرفتند و بعضا گریه می­کردند.

دو طرف خیابان به صورت ردیف های مرتبی سربازهای سپاهی ایستاده بودند، برادران بسیجی متعددی هم در حال تهیه عکس و فیلم از جمعیت بودند. حتی بعضی برادرها با موبایل به میان جمعیت می­آمدند و دوربین موبایل­شان را از فاصله چند سانتی­متری صورت آدم­ها عبور می­دادند و اصرار داشتند که حتما از کسانی که بلندتر لااله الی الله می گویند فیلم بگیرند. این کار آنها جمعیت را کمی نگران می­کرد اما دانشجویان به هم قوت قلب می­دادند. گفتنی است در این جمع تعدادی از اساتید دانشگاه ها هم حضور داشتند و در آرام نگاه داشتند جمعیت نقش داشتند. اتحاد زیبایی بود.

دو چیز کاملا توجه را جلب می­کرد: یکی دانشجویانی که واقعا از نبود استادشان ناراحت بودند و من می دیدم که چطوروقتی همدیگر را می دیدند در آغوش هم اشک می ریختند و به هم تسلیت می گفتند. دوم به نظر می آمد بسیجی ها برای ناآرام کردن جمع همه تلاششان را می کردند. حتی در ست هنگامی که جمعیت در حال عبور بود یک ماشین بزرگ (اندازه یک مینی بوس) ناگهان تصمیم گرفت از جای خود دربیاید و دور بزند و برای این کار خیلی هم عجله داشت. بعد از آن هم گروهی بسیجی موتورسوار درست پشت جمعیت ایستاده بودند و گاز می دادند. صدایشان کلافه کننده بود. بعد هم از کنار، جمعیت را شکافتند و عبور کردند. در حال عبور گاز می­دادند و به هم تذکر می دادند که نباید بین ما فاصله بیفتد. سعه­ی صدر جمعیت واقعا غیرمنتظره بود! یادتان می­آید در فیلم "پیامبر" یک گروه بدون سلاح با لباس سفید به سمت مکه می رفتند و گروه دیگر از مقابل با اسب آمدند و جلوی اینها شیهه می­کشیدند حتی اسبشان با بلال برخورد کرد، اما سفیدپوشان بهانه دستشان ندادند؟ همان لحظه یاد این فیلم افتادم. دست خودم نبود.

وانت شعارگو کماکان ایستاده بود. دانشجویان تصمیم گرفتند به آرامی از کنار گروه اول ،که برای مخالفین ولایت فقیه مرگ می­خواستند، عبور کنند. دراین لحظه دیدم پنجاه متر آنطرف تر درگیری­ای اتفاق افتاد و بعدا متوجه شدم که سه دانشجو دستگیر شدند.

هیچوقت اینقدر روشن به چشمم ندیده بودم، یک گروه کاملا آزاد است، محق است، امکانات دارد، رو دارد، تحریک می­کند، شعار می دهد، هر کس را بخواهد با تهمت منافق و جاسوس محکوم می کند و هر کس را بخواهد به خود می­چسباند و با نامش کاسبی می­کند و کسی کاری به کارش ندارد، تازه خود را لشکر مخلص خدا می­خواند و می­خوانندش. گروه دیگر حتی اگر عقب بایستد، فقط لااله الی الله بگوید، صدایش در نیاید، حتی جلوی اشکش را بگیرد، فقط به خاطر اینکه می خواهد راه خودش را برود و هویت مستقلش را حفظ کند منافق است و مزدور و جاسوس و اغتشاش­گر. طبیعی است که نان گروه اول در درگیری است و سکوت و خودداری گروه دوم، بیش از شعارهای تند می­آزاردش.

دانشجویان پیاده به سمت امام زاده علی اکبر چیذر حرکت کردند. در بین راه جایی ایستادند، نگران سه نفر دستگیر شده بودند، چند نفری میگفتند برگردیم وگرنه دیگر اثری از آنها نخواهیم دید اما یکی از استادهایشان گوش زد کرد که احساسی تصمیم نگیرید، از دکتر رهبر خواهیم خواست که دنبال آزادیشان باشد. باز هم اشک چشمان بچه ها را پر کرد و به راه خود ادامه دادند.

نمی­دانم قضیه این اشک را درک می کنید یا نه. آنها واقعا آمده بودند تشییع جنازه. حتی هیچ نماد سبزی هم همراه نداشتند. آنقدر که من می فهمیدم، آن اشک ها تاثیر حس کردن ظلم و بی عدالتی و قصب بود. شاید ... باور کنید خیلی مشخص بود. خصوصا اینکه دانشجویان تصمیم قطعی داشتند که به هیچ عنوان حتی پاسخ لفظی کسی را ندهند.

در طول مسیر پیاده­روی، بیشتر نیروی انتظامی حضور داشت. داشتم با خودم فکر می­کردم که اینها هم مثل ما شهروندند و ایرانی، احتمالا شغلشان ایجاب می­کند که اینقدر اخم کنند و با مردم ترشرو باشند. گفتم بگذار امتحان کنم: شروع کردم به سلام کردن و خسته نباشید گفتن. چنان لبخندهایی دیدم که گویا جواب سلام داداششان را می­دهند. زیبا بود.

هرچه به امام­زاده نزدیک می­شدیم، تعداد نیروهای امنیتی و ضد شورش بیشتر می­شد. من کمی جلوتر از گروه دانشجویان به میدان ندا که کنار امام زاده بود رسیدم. گروهی ایستاده بودند و منافقان و آمریکا و اذناب را لعن و نفرین می کردند. آنها هم معتقد بودند که دکتر علیمحمدی گل پرپر آنهاست و ... این گروه سنشان از بسیجی ها بیشتر بود و به نظر می رسید محلی باشند و احتمالا مسجدی. آقایانی با ظاهر حزب الهی و خانم های چادری و بعضا با پوشیه.

جنازه از شمال میدان رسید و این گروه ماشین را در بر گرفتند. همین موقع جمع دانشجویان که فرهاد رهبر و چند نفر از اساتید جلوی آنها بودند از طرف دیگر رسیدند. نیروی انتظامی با احترام جلوی آنها را گرفت تا صبر کنند جنازه از جلوی ایشان عبور کند و بعد پشت جنازه تا امام زاده بروند. آنها صبر کردند.

همین موقع گروهی از بسیجی ها آمدند و جلوی جمعیت ایستادند و شروع به شعار مرگ بر منافق کردند. تا آن موقع هیچ صدایی از گروه دانشجویان در نیامده بود. گروهی از کوره دررفتند خواستند مقابله کنند که دیگران، از جمله استادان و خود فرهاد رهبر، آرام نگهشان داشتند. باز هم خودداری و ارامش دانشجویان عجیب بود.

جنازه هر دو گروه جمعیت را شکافت و جلو رفت. تنها گروه خاصی که سراغ جنازه رفته بودند، زیر آن را گرفته بودند و دانشجویان که احتمالا از مسجدیها و بسیجی های محله چیذر به علیمحمدی نزدیک­تر بودند، نه تنها اجازه و فرصت گرفتن زیر تابوت را پیدا نکردند، بلکه فرصت لااله الی الله گفتن هم به دست نیاوردند. تشییع کنندگان از کیسه خلیفه می بخشیدند و استاد را به رهبر تقدیم می کردند. دیدن این صحنه برای دانشجویان، به شدت متاثر کننده بود. به پیشانی میزدند و گریه می کردند. حس من این بود که گروهی که علیمحمدی در زمان حیاتش (حداقل ماه­های پایانی) یک موی تنش هم با آنها همراه نبوده، قصد مصادره جنازه اش را به نام خود دارند. (مانند بسیاری دیگر از ارزشها، مانند اسلام که مال یک گروه خاص است و دیگران هر کاری کنند منافقانه است)

جنازه را بردند، اما راه همچنان برای جلو رفتن دانشجوها بسته بود. یک نفر که نمی شناختمش، آمد میان دانشجوها و استادها، از فرهاد رهبر خواست تا با بسیجی ها همراه شود و حرکت کند، تا دانشجوها هم بعدا پشت سرش بیایند. یکی از اساتید با او وارد بحث شد، درگیری لفظی پیش آمد، آن دو را از هم جدا کردند. فرهاد رهبر کمی دست پاچه و گیج شده بود. استادها از او خواستند این کار را نکند، یکی از دانشجوها هم داشت به یکی از استادها می­گفت به دکتر بگید که اگر بره دیگه رفته. به هر حال رهبر در جمع دانشجوها ماند.

مسئولین با ادب (جدا رفتارشان خوب بود) نیروی انتظامی، از بسیجی ها و دانشجوها می خواستند، حرکت کنند، بسیجیها میخواستند دو گروه مخلوط باقی بمانند. دانشجوها سعی داشتند خود را از بسیجی ها جدا کنند. در اینجا بود که یک وانت شعارگو از پشت دانشجوها سر و کله اش پیدا شد و صدایش تمام میدان را پر کرد و انسجام دانشجوها کاملا از بین رفت و جمهشان از هم پاشید. همه به سمت امام زاده رفتند.

موقع نماز میت بود. با کمک بلندگوهایی که روی وانت ها بود، نماز شروع شد. حس من این بود که یک نماز پر از تزویر در حال برگزاری است. با خودم فکر می کردم، علیمحمدی که تا روز آخر عمر، آنچه را که حق یافته بود، فریاد زده بود. پس شهید است، نه به خاطر اینکه چه کسی او را کشته، به خاطر حق­گرایی­اش. پس به نماز من و مانند من نیازی ندارد. حالا این چه نمازی است که من میان این جماعت قاصب ایستادم. همان لحظه بلندگو قطع شد و تقریبا تا پایان نماز قطع بود. ملت دو سه تا تکبیر جاماندند!

روی دیوارهای امام زاده پر بود از بسیجی و غیره، البته نبروی انتظامی به کس دیگری اجازه بالا رفتن نمی داد و زورش هم به بسیجی ها نمی رسید.

بعد از نماز، جنازه را به سمت داخل صحن امام زاده بردند. داخل امام زاده جایی برای دانشجوها نبود و از قبل کاملا پر شده بود. اساتید و دانشجوها با فرهاد رهبر مشورتی کردند و تصمیم به بازگشت گرفتند (تا اتفاق خاصی نیفتاده) و با تلخی فراوان باز هم در سکوت به سمت اتوبوس های دانشگاه برگشتند. در اینجا گروهی از خواهران و برادران، حسب انجام تکلیف شرعی، دنبالشان راه افتادند و با شعار تقلیدی "این ماه ماه خونه، منافق سرنگونه" آنها را بدرقه کردند. چند دانشجو را دیدم که با صورتهای پر از تعجب، از شدت فشار و ناراحتی در حالی که گریه می کردند، توی سر خود می زدند. اما باز هم کسی حرفی نزد. شاید هم می ترسیدند. البته حق داشتند. چون قبلا تشییع اینطوری نیامده بودند.

به هر حال دانشجوها با تلخی سوار اتوبوس شدند و لابد بعد هم برگشتند. (امیدوارم)

در راه برگشت، خدا را شکر کردم. هر کدام از این اتفاق ها و روزها بستری است برای روشن شدن اینکه چه کسی، چه کاره است. روز تشییع آقای منتظری، روز عاشورا و حتی روز نه دی و امروز. این روشن و شفاف شدن قطعا در جهت ظهور حق است. حالا اینکه ظهور حق چه صورتی به خود بگیرد خدا می داند. گاهی حق در بند است، گاهی سربریده است، گاهی هم فاتح. در همه این حالتها حق ظهور کرده و همه شناختندش.

خدا را شکر. امیدوارم همه چیز را، همانطور که هست، به ما نشان بدهد.
منبع وبلاگ آق بهمن

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

سخنی با صاحب روزنامه کیهان

سیدعطا الله مهاجرانی -

دور فلکی یک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل


حافظ

منظورم از صاحب روزنامه کیهان آیه الله خامنه ای است.


دیری نخواهد گذشت که آیه الله خامنه ای در می یابد، که حسین شریعتمداری نماینده ایشان مثل سعید مرتضوی ضربه ای کاری به ولایت ایشان زده است. تبدیل ولایت به نفرت پروژه بزرگی بوده است که روزنامه کیهان در این سال ها این ماموریت را به خوبی انجام داده است. سال ها پیش برای شرکت دراجلاس شورای ملی فلسطین به الجزایر رفته بودم. شبی ابو ایاد ما را به محل اقامتش، که ویلایی در نزدیکی قصر کنفرانس ها در الجزیره بود دعوت کرد. صحبت به طول انجامید. 29 سال پیش بود. انگار همین دیشب بود. ابو ایاد هوشمند و به تعبیر اریک رولو در درونش یک نویسنده بزرگ زندانی شده بود و فریاد می زد...گفت: در انقلاب اسلامی مراقب افراطی ها باشید. افراطی ها را ما در انقلاب فلسطین تجربه کردیم یا احمق بودند و یا خائن....


در این که حسین شریعتمداری افراطی است تردیدی نیست. حتی دکتر علی مطهری پیشنهاد کرده است ایشان مدتی به جای خوش آب و هوایی برای استراحت بروند تا بلکه این ذهن آشفته و این قلم و زبان خونچکان اندکی آرام گیرد...


به نظرم لازم است آیه الله خامنه ای دستور دهند گزارشی در باره کیهان برای ایشان فراهم شود. در هر صورت در این باره سبب اقوی از مباشر است و این روزنامه به عنوان کارنامه و کتاب آیه الله خامنه ای تلقی خواهد شد، کتابی که در فردای قیامت، به قول حافظ: گر بود فردایی باید پاسخ گوی آن باشند.


نکته ای که بهانه نوشتن این یادداشت شد، این است که کیهان بارها در این سال ها نوشته است که من به انگلستان پناهنده شده ام. در سرمقاله ها، در ستون یادداشت خوانندگان ، و تازگی آقای شریعتمداری در مناظره تلویزیونی با آقای کواکبیان همین ادعا را مطرح کرده است. تکرار یک مطلب هم وقتی در طول سالیان انجام شد، لابد در اذهان مردم تاثیر می گذارد.


جهت اطلاع آیه الله خامنه ای عرض می کنم که من پناهنده نشده ام و هیچگاه به هیچ کشوری پناهنده نخواهم شد. هیچگاه در عمرم گذرنامه دیگری نخواهم داشت. صد البته من در باره هموطنانی که به هر دلیل پناهنده می شوند و رنج ها و دشواری های کسب پناهندگی را تحمل می کنند ، داوری نمی کنم. هر ساله ده ها هزار نفر از مردم افغانستان و عراق و ایران و ترکیه و پاکستان و زیمبابوه و کنگو و سریلانکا به انگلستان پناهنده می شوند که داستانی است پر حسرت و پر اب چشم.....


برای کار های کنسولی مثل تجدید گذرنامه و شرکت در انتخابات در کنسول گری جمهوری اسلامی در لندن رفته ام و حتما تمامی صفحات گذرنامه سابق و فعلی من کپی برداری شده است. مشخص است که من از ویزای اقامت موقت استفاده می کنم. آیه الله خامنه ای دستور دهند همین مورد بررسی شود، که من پناهنده شده ام یا نه. اگر دیدند که سخن نماینده ایشان در روزنامه کیهان و نیز در سیمای جمهوری اسلامی ایران افتراست دستور دهند این موضوع از طریق خود آقای شریعتمداری تکذیب شود. در روزنامه کیهان و سیمای ولایت اعلام شود که پناهندگی این جانب افتراست، البته لابد فردایی هم هست و خدایی و دور فلکی که یک سره بر منهج عدل است.

منبع: سایت مکتوب

همه مادران عزادار آزاد شدند

همه مادران عزاداری که عصر شنبه دستگیر شده بودند، سه‌شنبه شب آزاد شدند. ظرف این دو سه روز تعدادی‌شان را آزاد کرده بودند، اما ۱۴ نفرشان مانده بودند که امشب آزاد شدند. "فعالان دموکراسی و حقوق بشر در ایران" خبر داده که یکی از دلایل طول کشیدن بازداشت مادران این بوده که می‌خواستند یکی‌شان را نگه دارند و بقیه را آزاد کنند که مادران قبول نکرده‌اند و گفته‌اند یا همه‌شان با هم بیرون خواهند رفت یا همه در زندان خواهند ماند.

زهرا رهنورد هم یادداشتی نوشته درباره برخورد با مادران عزادار:

اژدهای قدرت را مهار کنیم
زهرا رهنورد

هنگامی که از اهانت و ضرب و شتم و دستگیری مادران شهدای به خون خفته جنبش سبز با خبر شدم، شک نکردم که همه انسان‌های بیدار، بر حال و روز نظام کشورمان و ملت سرفرازمان اشک خواهند ریخت و در قلب خود بذر سلحشوری خواهند کاشت. هیهات از کجا شروع کرده‌ایم و به کجا رسیده‌اند؟

کاش آن قدرت‌طلبانی که چنین فاجعه‌ای را طراحی و عملی کردند می‌دانستند که ارکان عرش را لرزانده‌اند؛ کاش می‌دانستند که مادر، آن‌چنان دارای مقام فرهمندی و ایزدی است که در طی هزاره‌ها حتی مورد پرستش بشر بوده است. اینک به قول محتشم کاشانی چه کرده‌اید که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم فرود آمده.

آیا آنان نمی‌دانستند که اصل ۲۷ قانون اساسی را که تجمعات را آزاد اعلام کرده، به کاغذپاره تبدیل می‌کنند و بر این ضرب‌المثل صحه می‌گذارند که «زباله‌دان‌های کشورهای تحت ستم، پر است از اجساد قانون اساسی‌ها.»

کاش آن‌قدر شعور و سواد و احساس داشتند که بدانند حداقل طی پانزده هزار سال تاریخ به دست آمده از اسناد باستان‌شناسی و حفاری‌های پی در پی در نقاط مسکونی زمین، مادر، اسطوره ابدی و مینوی بشری و سمبل بقای انسان و نماد حیات و شادابی بوده است و نه تنها در ایران و ایلام و سیلک کاشان، بلکه در بین‌النهرین، مصر و هند و اروپا و آفریقا و آمریکا، «الهه مادر»، اسطوره لایزال و جاودان عواطف و جان‌فشانی بشری بوده است.

یا کاش آن‌قدر دین و ایمان و شناخت داشتند تا تکریم دین درباره فاطمه ام‌الائمه، مریم أم‌عیسی، مادر موسی، خدیجه کبری و زینب عقیله بنی‌هاشم را تکرار کنند و مادران شهدای جنبش سبز را حداقل تا حدودی که جایز است مصداق‌های آن بانوان قدسی بدانند.

اگر دین داشتید، قرآن‌شناس بودید، با از سخنان سرشار از عاطفه و احترام قرآن کریم نسبت به مادر آگاه بودید که (نقل به مضمون) می‌فرماید: «مادر، او را با سختی حمل نمود و شیر داد» و آن‌گاه می‌فرماید: «ای انسان برای من و والدینت شکر گو». ای کاش می‌فهمیدید که کلام وحی، شکر برای خداوند و والدین را در یک مسیر قرار می‌دهد.

اما، شما! ای شمایان قدرت‌طلب! راستی «هابز» چه خوب گفت که «قدرت اگر مهار نشود یک اژدها (لویاتان) خواهد بود». قانون و مردم برآنند که قدرت را مهار کنند و از آن یک خدمتگزار بسازند، اما شما قدرت را به‌سان اژدهایی دمان به جان مردم، می پسندید.

اینک شما، بی پروا، سبعانه و مغرورانه، خنجری را که با پرپر کردن جوانان این مادران داغدار بر قلب‌هایشان فرو کرده‌اید، بار دیگر بر پهلوهای آنان می‌کوبید؛ و فکر می‌کنید قلبشان را که شکستید، قامتشان را نیز خمیده و مچاله خواهید کرد؛ اما بدانید این مادران، راست‌قامتان همیشه تاریخ ملت ایران خواهند بود و از عرش اعلا، نداها و سهراب‌ها و اشکان‌ها و سید علی‌ها، به شما نظاره می‌کنند و نفرین ابدی خود را به بدرقه راهتان می‌فرستند و این چه بد توشه‌ای است برای شما.

شهید رامین رمضانی

سایت «رأی من کجاست؟» (که من تابحال گذارم بهش نیفتاده بود) گزارشی دارد درباره خانواده یکی از شهدای روز ۲۵ خرداد. ظاهراً بچه‌های این سایت رفته‌اند دیدن خانواده «رامین رمضانی» و گزارشی از این دیدار نوشته‌اند:

هنوز خانواده رامین نمی‌توانند این موضوع را فراموش کنند که روز تولد فرزند دلبندشان امسال با روز خاکسپاری‌اش مصادف شد. سخن از رامین رمضانی است. جوانی ۲۲ ساله و از شهدای حوادث پس از انتخابات که امسال روز تولد و خاکسپاری‌اش با هم برگزار شد. مادرش اشک می‌ریزد و از گمنامی پسرش می‌گوید این‌که کمتر کسی از رامین عزیزش سخن می‌گوید. رامین نیز در روز ۲۵ خرداد ماه جاری در تجمع مسالمت‌آمیز میدان آزادی به ضرب رگبار گلوله به شهادت رسید.

مادر و پدر رامین هر دو هنوز سیاه‌پوش و عزادارند و هرگز نمی‌توانند داغ از دست دادن پسر عزیزاشان را از یاد ببرند. مادر اشک می‌ریزد و از رامین حق‌طلبش سخن می‌گوید. او که پس از اعلام نتایج انتخابات لحظه‌ای چشم بر هم نگذاشت و برای دفاع از حقش کشته شد. مادر می‌گوید :«پسرم را یک شهید واقعی می‌دانم که برای دفاع از حقش کشته شد. او حقش را می‌خواست. رایش را می‌خواست، پس شهید است."

رامین جوان و پرشور که یک سرباز وظیفه در شهر زابل بود. درست ۴ روز قبل از شهادتش به تهران آمد. مادر او هرگز نمی‌تواند لحظه به لحظه روز وداع با فرزندش را از یاد ببرد. روزی که برای پسر دلبند و محبوبش غذای مورد علاقه‌اش را پخته بود. اما آن روز روز آخر دیدار مادر و فرزند شد. روزی که رامین با عجله از خانه بیرون رفت و هرگز هم به خانه کوچکشان باز نگشت.

پدر اشک می ریزد: «بین همه فرزندانم رامین جور دیگری بود. حق‌طلب و پرشور بود. کسی که هرگز نمی‌توانست نسبت به مسائل جامعه‌اش بی‌تفاوت باشد و...» اشک اجازه ادامه سخنش را نمی‌دهد.

مادر از نگرانی‌هایش در آن روز می‌گوید: «خیلی نگران رامین بودم. اما هرگز فکر نمی‌کردم که حضورش در یک تجمع به کشته شدنش بیانجامد.» آن روز تا پاسی از شب مادر نگران دلبندش بود. تا آن‌که تلفن خانه به صدا آمد و مادر با خوشحالی شماره رامین را بر دستگاه تلفن دید. اما وقتی با ذوق به تلفن جواب داد ناشناسی پشت خط از مشخصات رامین گفت و این‌که جنازه‌اش را در یکی از بیمارستان‌های شهر دیده است.

مادر رامین باهق‌هق گریه ادامه می‌دهد: «وقتی کلمه جنازه را شنیدم فقط تلفن را روی آیفون قرار دادم و خودم با فریادی نقش بر زمین شدم...» هر چند آن روز پس از مراجعه به بیمارستان پدر و مادر رامین جنازه‌اش را تحویل نگرفتند. اما این خبر تلخ حقیقت داشت و چند روز بعد در آگاهی عکسی از رامین را به پدر و مادرش نشان می‌دهند و درست روز تولد ۲۲ سالگی رامین جنازه‌اش را به خانواده تحویل می‌دهند.

پدر که جنازه فرزندش را دیده سری تکان می‌دهد و سیمای بغض‌آلودش را به عکس پسرش می‌دوزد: «جای یک گلوله را روی سینه‌اش دیدم. گلوله ریه و کلیه‌اش را از بین برده بود...» و باز اشک امانش نمی‌دهد.

پدر و مادر رامین از این گلایه‌مندند که تاکنون هیچ رسیدگی درباره پرونده رامین نشده است. آن‌ها می‌گویند هرگز از خون فرزندشان نمی‌گذرند.

پدر رامین می‌گوید: «بارها در کشورمان از اجرای عدالت سخن می‌گویند. اما این چگونه عدالتی است که با شهروندان مسلمانش این گونه رفتار می‌کند؟»

مادر رامین چشم‌های خیسش را به نقطه‌ای دوردست می‌دوزد. جایی که انگار فقط فرزند حق‌طلبش را می‌بیند: «بین مزار ندا و رامین فقط دو سه قدم فاصله است. هر وقت سر قبر ندا می‌روم با او حرف می‌زنم و می‌گویم ندای عزیز هر چند همه جا حرف تو است اما بدان که رامین پیش‌قراول تو شد و راه را برای شهادت تو باز کرد. مطمئنم که رامین از اینکه در این قطعه به خاک سپرده شده روحش شادمان است. جایی که انسان‌های حق‌طلب بر خاک خفته‌اند."

مادر رامین رمضانی می‌گوید: "پسرم آقای موسوی را خیلی دوست داشت. به او رأی داد و برای دفاع از رأیی که به او داده بود، درخون خود غلتید. ما آرزو داشتیم یک بار هم که شده آقای موسوی را که تبدیل به آرمان فرزند ما شده بود، از نزدیک ببینیم. که خوشبختانه تازگی‌ها به دیدن ما آمد."